فراموشم کردی! p3

#درخواستی
#چهار پارتی
#چانی
ویو ا/ت =
همینطور داشتم گریه میکردم که یهو در باز شد و یه مردی با شونه های پهن و بدن ورزشکاری اومد داخل ...
ا/ت = شما کی هستین ...از من چی میخواین ...چرا مادرمو کشتین ///گریه میکنه ///
بنگ چان = هیششششش...اروم باش گریه نکن ...من بهت اسیبی نمیزنم ...//میره تا دخترشو بغل کنه //
ا/ت = ///میترسه و میره عقب و نمیزاره چان بغلش کنه // اقا شما کی هستین ...
بنگ چان = واقعا منو یادت نیست ....من پدرتم ...
ا/ت = چ...چی ....پ...پدرم
بنگ چان = اره عزیزم..... ///بنگ چان انتظار داشت دخترش از شنیدن این حرف خوشحال بشه ...اما برعکس ..دخترک خیلی عصبی شد و بلند شد و با داد گفت ///
ا/ت = پدرمی ....هه ...به همین راحتی ...با چه رویی منو اوردی اینجا و میگی پدرمی ...این همه سال کجا بودی ...این همه سال ترکمون کردی کافی نبود ...مادرمو کشتی ....هاااااااااا
بنگ چان = ترک ...راجب من چی بهت گفته
ا/ت = جواب منو بده ....
بنگ چان = گفتم راجب من بهت چی گفته ...
ا/ت = ///یه لحظه از صدای فریاد چان میترسه و ساکت میشه و میشینه رو تخت و شروع میکنه گریه کردن ///
بنگ چان = /// چانی که از کارش خیلی پشیمون بود اومد کنار دخترش نشست و محکم بغلش کرد///ببخشید دخترکم ببخشید ...لطفا بهم بگو مادرت در مورد من چی بهت گفته ...
ا/ت = مامانم گفته وقتی من 2 سالم بوده تو شبا دیر میومدی خونه و به ما اهمیت نمیدادی ...تا اینکه باهم دعواتون شد و تو به زور مامانمو طلاق دادی و ما رو برا همیشه ترک کردی ...
بنگ چان = //اشک تو چشماش جمع میشه // واقعا یه همچین هیولایی از من تو ذهنت ساخته ...واقعا براش متاسفم ...حالا من مخوام حقیقتو کامل برات تعریف کنم ...
فلش بک به 15 سال پیش =
ویو بنگ چان =
حدودا ساعت 2 نصف شب بود و خبری از جونها نبود ...خیلی نگران بودم ...دیگه نمیتونستم تحمل کنم ...ا/ت رو خابوندم و گذاشتم تو اتاقش و خودم به سمت بار های اطراف خونمون رفتم ...تا اینکه جونها رو دیدم که با دوستاش دور یه میز نشستن و بد جور مست کردن ...خون جلو چشمامو گرفت ...رفتم سمتش و دستشو محکم گرفتم و از اونجا خارج کردم ...